از اون عکسا که دارم از بچه ها امتحان می گیرم و مثه عقاب زیر نظرشون دارم(: بعد مریم اینا تازه ار خواب بیدار میشن و تو مجمع شروع می کنن به حرف زدن. منم با ارسال عکس اعلام حضور می کنم و می گم ساکت شین دارم امتحان می گیرم! و این روند اکثر روزایی که امتحان می گیرم تکرار میشه.

حقیقت اینه که من از اون آدمام که معتقدم تقلب کردن همون اندازه که می تونه منفی باشه، تاثیر مثبتم داره. به ندرت پیش اومده از بچه ها تقلب بگیرم. چون قبل از شروع امتحان براشون خط و نشون می کشم. می گم ممکنه هر بار تقلب کنید متوجه نشم ولی کافیه فقط یکبار،"فقط یکبار" متوجه شم و فقط یکبار رو طوری جدی و با تاکید می گم که خودشون حساب کار دستشون میاد.

حالا اگه این وسط کسی بتونه به شیوه ای تقلب کنه احتمال زیاد می دم چیزی رو که به سختی رفته بنویسه مدت طولانی ای تو ذهنش میمونه. خلاصه واقعا مثه عقاب اونا رو زیر نظر نمی گیرم و فقط به نگاه های هر از چند گاهی اکتفا می کنم ولی خودشون فکر می کنن مثه یه طعمه ی لذیذ زیر نظرمن((:

بگذریم

یه بیماری هست به اسم هیستری. تو نت خوندم بیشتر خانما، دچارش می شن و تقریبا آدمای زیادی در طول عمرشون حداقل یکبار بعضی از علائمشو دارن. 

با توجه به تجربیات خودم اگه بخوام در مورد بیماریش بگم می تونم اینو بگم که فشار عصبی یا شک ناگهانی از شنیدن یه خبر بد می تونه یکی از عوامل پیدایش علائمش باشه. در مورد خود بیماری هم بیشتر از اینکه یه بیماری جسمی باشه به روح مرتبطه. در واقع از نظر جسمی شخص کاملا سالمه ولی از نظر روحی تصور می کنه همه جای بدنش درد می کنه و فکر و خیال های اذیت کننده ای فرد رو آزار می ده که اونو دائما مصمم می کنه که بره دکتر، آزمایش بده، دارو مصرف کنه و بالاخره یه طوری خودشو قانع کنه که سالمه و در حال مرگ نیست!

بدترین بخش ماجرا اینه که هیچ کس نمی تونه فردی رو که دچار هیستری شده درک کنه. چون همه فکر می کنن خل شده، سالمه ولی حالش خوب نیست.

تنها راه درمانش گذشت زمان و سرگرم شدنه، تا کم کم اثرات ناشی از اون شک از روح و جسم فرد خارج بشه.

یکی از بچه های مجمع دچار علائم این بیماری شده. دلیلشم شنیدن خبر بیماری سخت یکی از دخترای همسن و سال فامیلشونه.

خیلی وقتا زنگ می زنه با استیصال دو ساعت از حال بدش می گه و اینکه دیگه خسته شده. می گه دلم می خواد همون آدم شاد سابق باشم.

اخرین بار بهش گفتم تا وقتی خودتو سرگرم کاری نکنی وضع همینه. قرار شد هم اون کاموا بگیره، هم من بشینیم شال ببافیم ببینیم کی زودتر و تمیز تر تموم می کنه.

از اونجایی که ۴، ۵ تا شال گردن با رنگای مختلف دارم اینبار رنگ طوسی گرفتم. یه کم که بالا اومد دیدم هم رنگ و هم مدلش مردونه شده. اول می خواستم ادامه ندم، بذارم کنار و برم یه رنگ دیگه بخرم ولی نهایتا تصمیم گرفتم تا آخرش ببافم و یه روز بهت هدیه بدمش!(:

خلاصه در جریان باش یه شال و پلیور پیش من امانت داری؛ شال و پلیوری که شده مثل کفش سیندرلا!! نصیب و قسمت کی بشه الله اعلم

راستی اینم بگم پلیورش ایکس لارجه!!((: پس سعی کن تو پاییز یا زمستون بیای و سایزت ایکس لارج باشه(((:


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهاجر موزیک| دانلود آهنگ های محبوب music javan پايگاه بسيج شهيد قهرمانزاده خوي آموزش وردپرس وبلاگ شخصی وبلاگ شخصی رضا مهدی پور amozesh ساخت انواع تجهیزات آشپزخانه صنعتی و رستوران خانه ی عشق